آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

111 - آترینا در رستوران آبشار هتل استقلال (28/06/1392)

پنجشنبه عصر آترینا گلی بعد از پیاده روی در باشگاه انقلاب برای شام با بابایی مامانی بابا جون و دایی نیما رفتن به رستوران آبشار هتل استقلال. آترینا گلی علاوه بر اینکه خوابش میومد ، سردشم بود چون رستوران تو فضای باز بود! موسیقی زنده هم داشت که خیلی خوب بود! کلا شب خوبی بود و فضا بسیار دلنشین بود. کیفیت غذا معمولی بود ولی سالاد بار اصلا نمی ارزید نفری 22 تومن!  ...
30 شهريور 1392

110 - تولد سام و یاسی (28/06/1392)

پنجشنبه ظهر 25 شهریور آترینا به همراه مامانی و بابایی دعوت شدند به تولد یاسی و سام . امسال این دو تا موش موشی تولدشونو با هم گرفتند. سامی روز تولدش 31 شهریوره و امسال تولد 5 سالگیش بود و یاسی تولدش 7 مهره و امسال تولد 6 سالگیشو جشن گرفت ! روز پنجشنبه صبح آترینا گلی با مامانی رفتن خونه بابا جون و آترینا گلی کلی با بابا جون بازی کرد تا ساعت 1 که بابایی اومد و راه افتادن به سمت محل تولد. این ساندویچ های خوشمزه ناهار تولد بود که از همون ابتدا روی مبز آماده بود. عمو موسیقی هم بود و کلی بچه ها رو با بازی و موسیقی سرگرم می کرد. آترینا گلی خیلی علاقمند بود و همه گفته های عمو موسیقی رو اجرا می کرد. ...
30 شهريور 1392

109 - آترینا در رستوران قصر آریا (22/06/1392)

باز هم مامانی آترینا از طریق نت برگ دو تا کوپن تخفیف گرفته بود برای رستوران قصر آریا.جمعه ظهر برای ناهار تصمیم گرفته بودیم ازش استفاده کنیم. صبح رفتیم تجریش گردی و کلی پیاده روی کردیم تا کالری بسوزونیم وجا برای ناهار باز کنیم. آترینا گلی هم با کالسکه اومده بود تجریش گردی! بازار تجریش و تندیس رو حسابی گشتیم و حدود ساعت 1 برای ناهار به سمت رستوران راه افتادیم. چشمتون روز بد نبینه! مدتها بود همچین مدیریت ضعیف و بی ادبی برای رستوران تو این سطح ندیده بودیم!  به جای اینکه کالسکه آترینا رو از ما بگیرن و یه گوشه پارک کنن از دور داد زدن اون کالسکه رو اونجا نذارید جلوی راهو می گیره بذاریدش یه گوشه جلوی راه نباشه! آتری...
26 شهريور 1392

108 - آترینا در پارک آب و آتش (14/06/1392)

پنجشنبه بعد از ظهر دایی نیما و بابا جون اومدن پیش آترینا گلی و به اتفاق همگی رفتیم پارک آب و آتش . به سختی جای پارک پیدا کردیم .   نکته جالب این بود که آترینا با دیدن بچه ها در حال آب بازی گفت : اه اه چه کار بدی می کنن این بچه ها! لباساشونو خیس می کنن ! هوا سرده سرما می خورن!  یعنی یه همچین بچه مثبتیه این آترینا گلی!   آترینا گلی و بابا جون آترینا و پشمک آترینا و پاپ کورن! ...
24 شهريور 1392

107 - سفر به شمال (06/06/1392)

روز چهارشنبه ششم شهریور مامانی آترینا مرخصی گرفته بود برای رفتن به شمال . این بار قرار بود بریم رشت . خاله نسترن اونجا خونه گرفته و قرار بود ما براش اثاثیه ببریم . قراره 4 سال رشت بمونه چون تخصص بیهوشی رشت قبول شده. ساعت 6:30 صبح وانت اومد و ما اثاث رو بار زدیم و راه افتادیم یه سمت رشت . آترینا گلی , مامانی , بابایی و دایی نیما.بابا جون قرار بود  بعد از ظهر خودش بیاد. ساعت 12 رسیدیم و منتظر شدیم کارگاه خاله نسترن هم تموم شه و با هم بریم ناهار بخوریم . خاله نسترن رو حدود ساعت 1 سوار کردیم و رفتیم رستوران محرم که گفته بودن غذاش خوبه. خیلی شلوغ بود و کمی معطل شدیم. بعد از ناهار رفتیم خونه خاله نسترن که اسباب رو خالی کنیم ...
23 شهريور 1392

106 - تولد ارشیا (31/05/1392)

  روز پنجشنبه ٣١ شهریور آترینا و مامانی آترینا به تولد ارشیا پسر همکار مامانی دعوت شدند . به قول آترینا بابایی دعوت نشده بود. تم تولد ارشیا مک کویین بود. تولد از ساعت ٦ بود وما حدودای ساعت ٧ به محل تولد رسیدیم.      این هم تصاویری از شیطنت آترینا گلی!     به ترتیب از راست آرمین , ارشیا , ؟ , سلما و آترینا             اینم کادوهای ارشیا!   به به عجب کادوهایی! این هم تصویری از میز شام با غذاهای خیلی خوشمزه! ...
22 شهريور 1392

104 - تولد 4 سالگی آترینا گلی(24/05/1392)

و بالاخره انتظارات آترینا گلی به پایان رسید و ما روز پنجشنبه 24 مرداد با 23 روز تاخیر تولد آترینا گلی رو با تم کفشدوزک (همون تم تولد 2 سالگی که استفاده نشده بود) جشن گرفتیم . از حول و حوش 2 هفته قبل مامانی و بابایی آترینا سفارشات مربوط به برگزاری جشن رو شروع کردن. نکته جالب این بود که آترینا گلی علاقه چندانی به تم کفشدوزک نداشت (به نظر میرسه که مناسب همون 2 سالگیه) و دوست داشت بازم تم باب اسفنجی باشه .     لباس کفشدوزکی آترینا رو در آخرین لحظات به موسسه آشنا سفارش دادیم چون آترینا گلی چند تا پیرهن خوشگل داشت و یکیشو تا حالا نپوشیده بود گذاشته بودیم برای تولدش ولی خوب در آخرین لحظات وسوسه شدیم و لباس کفشدوزکی...
22 شهريور 1392

105 - مراسم دفاع از پایان نامه دایی نیما (28/05/1392)

روز دوشنبه 28 مرداد قرار بود دایی نیما از تزش دفاع کنه . مامانی و بابایی آترینا رو هم دعوت کرده بود . مامانی آترینا مرخصی گرفته بود که هم به دایی نیما کمک کنه و هم ساعت 1 تو مراسم شرکت کنه. آترینا گلی از اینکه مامانی سر کار نرفته و خودش باید به مهد کودک می رفت خیلی تعجب کرده بود و صبح که مامانی داشت وسایلشو تو ساک سبز رنگی که معمولا خونه بابا جون می بره میذاشت شگفت زده پرسید: مگه می خوای بری خونه بابا جون ؟؟؟   خلاصه مچمو گرفت ! صبح رفتیم گل و شیرینی خریدیم. این گل از طرف آترینا ، مامانی و بابایی بود که از گلفروشی نهال خریدیم تو مرکز خرید توچال. این دسته گل رز هم از طرف باباجون و خال...
13 شهريور 1392
1